تقديم به همسر مهربانم.....
شدم موضوع نقاشی که شاید یاد من باشی شوی شاگرد نقاشی و .... به روی بوم عمر من زدی نقشی ز بی نقشی گهی بر غم کشیدی من شدم خوشحال که شاید تو درختی تا فرود آیم به دستانت ولی دیدم که خورشیدی ز گرمایت شدم بی حال و بعد از مدتی اندک شدم بی تاب مرا دریاب ورق را پاره کردم دور ریختم ........... برروی صفحه ای دیگر شدی کوهی شدم کاهی که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ شدم غمگین کمی پر رنگترم کردی شدم چوبی تو هم کوهی چنانچه پیش از آن بودی شدم خوشحال مرا برد ...
نویسنده :
مژگان
12:53